با پای چوبین در صید آهو
جمهوری فریاد
سیاسی،فرهنگی،خبری و...
15 / 8برچسب:, :: 13:18 ::  نويسنده : علي ظفريوسفي

گرنبودی خلق محجوب وکثیف

ورنبودی حـلقها تنگ وضعیف

درمـدیــحـت داد معنی دادمی

غیراین منـطق لـبی بکــشادمی

شرح توغیب است براهل جهان

همچو راز عشق دارم درنهــان

مدح توحیف است بازندانیـان

گـویم اندرمجمع روحـانیـان

                  «مولانا»

 

 

گرنبودی خلق محجوب وکثیف

ورنبودی حـلقها تنگ وضعیف

درمـدیــحـت داد معنی دادمی

غیراین منـطق لـبی بکــشادمی

شرح توغیب است براهل جهان

همچو راز عشق دارم درنهــان

مدح توحیف است بازندانیـان

گـویم اندرمجمع روحـانیـان

                  «مولانا»

 

                                        

 

 

 

 این ابیات که بازتاب دهنده روح شورانگیز ازاقیانوس مواج وپرتلاطم جلال الدین محمد بلخی است، خوانندة جوینده را ازپی خود به نهانخانة صاحبخانه می کشاند وازنهفته های ناگفته لب می گشاید ودرکرانه بی کرانه جرعه ای ازانگبین راز را درسرای سربداران می چشاند ولولیان مست را به چنگ وچغانه بی خود به میدان آورده وبا چرخش نرگس مست، تماشا گران را افهام می کنند که این صبوح سرمست، برای همگان دست نیافتنی است وکسانی به باده ی حقیقت مشرف می شوند که اشراف در خم وپیچ کوچه رندان داشته وجگرگرمی صحرا را درتن وهوس منزل لیلی را درسر پرورانده باشند.

چه محیط مولانا تاکنون عارضة مردانگی را تجربه نکرده واحتلام میدانداری ورمز فهمی ورموز گشائی، درآغوش نفشرده ولعلِ رنگینِ باده، دست نلرزانده وتابش نرگس مست به پیچ وتاب نیاورده است.

قشرگرائی، ظاهرستائی، سیماپرستی، رگ گردن کشیدن، حدقه ازچشم بیرون کردن، به تیرتکفیربستن، مرتد خواندن وزندیق شمردن ازابتدائی ترین کالاهائی است که بی هیچ قیمتی فروخته می شود ودرهردکان دین فروشی به خروارها موجود است.

ازهمین جهت باید مواظب بود تادر چنگ کفتاران گرسنه مست وخوانخواران باده پرستِ چوبین پای سنگین دل، نیافتی وباهردلیلی که شده است خودرا بیارائی ودرصفشان چون حافظ حاضرشوی وازانجمن شان تبرک بجوئی ودرلوای شان تبارک الله بخوانی ... .

این منطق بی منطقان است ودین متدینان کافرپرور، باید مواظب خود باشی، درگفتار ورفتار وپندار؛ اگرچیزی هم می گوئی باید چون حافظ ومولانا درلای رمز پیچیده وباصفای استعاره وکنایه وتشبیه آمیخته شلیک کنی که درصورت مُچ گیری بتوانی خودرا نجات دهی ورقیب را خاک بردهان...

آری! جهان وجامعه ای که مولانا وحافظ می زیسته اند بی تردید چنین بوده وآنهاهم چنان می کرده اند.

مولانا دریکی ازمقالاتش چنین می نویسد:« ترایک سخن بگویم: این مردمان به نفاق خوشدل می شوند وبه راستی غمگین می شوند، اورا گفتم تومرد بزرگی ودرعصریگانه ای، خوشدل شد ودست من گرفت وگفت: مشتاق بودم ومقصر بودم. وپارسال با اوراستی گفتم، خصم من شد ودشمن شد. عجب نیست این. بامردمان بنفاق می باید زیست، تادرمیان ایشان باخوشی باشی، همین که راستی آغازکردی، به کوه وبیابان برون می باید رفت که میان خلق راه نیست.»

این سنت مسنونة مذمومه، میراثی است ننگین وراهی است رنگین ودیوی است بدکین ودینی است بی دین وباری است سنگین... اما هنوز که هنوز است بازار خرافه پرستان وتوهم فروشان واسطوره ستایان وحقیقت نمایان، گرم وتنورشان سوزان واشکشان ریزان ودروغشان فریمان...

جمعی ازعوامِ بی نامِ خرافه پرست، مشتریان سر وپاقرص این بازار اند وخریدارِ خدا ازآستین رمالان وچشم بندان این وآن... وبا خیالِ بی خیالی، قمار هردوجهان را برده وسفره ی هردومکان را شسته اند.

این مبلغان دین همیش می کوشند وکوشیده اند تامخاطبان خودرا دریک خلأ فکری، عقلی وتحلیلی نگهدارند وبا ایجاد فضای غبار آلود خرافه، باور واندیشه ای کاذب را درعالم اوهام برای شنونده زنده بسازند وبا تکرار مکررات ایجاد نوعی آرامش روحی را زمینه سازی کنند، تاشنونده باورکند که آنچه دیده وشنیده حقیقت است وباید بردوام آن قِوام بخشد.

راهیان این ره بهره ای ازعقل را نبرده اند واستفاده ازآن را نیز مطعون می پندارند، عشق را نیز مسخره کرده اند وبرای آبادی دل خود، ملیونها دل راشکسته وصدها سد را میان دلها استوارساخته اند.

مولانا وحافظ هرچند جرقه دهنده های این اندیشه – وبی تردید زخم چشیده گان اولیه این آئین- وبنیانگذار این راه ایشان شناخته می شوند، اما گذرزمان رهروان صادق وراهپیمایان متینی را می طلبد که این راه را باکمال اراده وتمام نیرو ادامه داده وعَلَم حقیقت طلبی را برای نسلهای آینده به امانت بسپارد.

ازهمین جهت این قلم جهشی کرد واخگری تازه نمود وبرای کسانی نوشت که:

-  هنوز هم آش دین را با ماش کین دردیگ زنگی مست پخته وچمچه ازخان مغل به عاریت گرفته ودرسفره چودنی فاشیست به مهمانداری می پردازند.

-  هنوز میان سنت قومی وشرعی تفکیک قائل نشده وهردورا دریک ترازو می گذارند.

-  همیش ارزشهای متعالی انسانی موجوده درقرآن را، درپای هوسهای فردی، قومی، نژادی، منطقه ای وآنی قربانی می سازند.

-  قرنها است که به اهداف نقش اسباب واسباب راممثل اهداف ساخته اند.

-  عمرها است که یک قبضه ریش را از صدبغل ایمان گرانتر دانسته ویک سانتی دستار را ازهزارگز اخلاص پربهاتر می دانند.

-  آئینه زندگی را همیشه قربانی آئین زندگی کرده وآئین زندگی درپرده اوهام شناور است.

-  یک عمربا تردستی وتردامنی مدعی انحصار فردوس برین اند وجزخود، ماسوا را به رگبار مذلت می بندند.

به آنهائی که فروغ دانش را درصبوح تزویر آمیخته ودر بازار سیه فروشان به چشم خریداران جاهل می زنند ودم ازدینداری، تقوی، خلوص نیت، نیایش وتضرع زده وبرکاهلان وکافران نفرین می فروشند؛ مگرخود نخوانده اند که فروش بربادیه نشین مکروه است وغرر وغرور موجب فسخ قرارداد اند؟

ازدین می گویند وبه غین خود می زنند، خادم می خوانند وخیانت روامی دارند، اشک تمساح برنعش دین می ریزند وسفره ی عزا می گسترانند وشکم می پرورانند...

 ای خاک بردهن دغلبازی که زهد بفروشد ودین بخراشد وخون بنوشد ودرکاسه دینداری بشاشد!

چرا برچشم مردم خاک می زنید وخاکستر استخوانهای پوسیده گذشتگان را درشب تاریک به بازار مشتریان کیمیاگر بفروش می رسانید وبه زراندوزی می پردازید؛ درحالی که بازاریان هنوز درخیال کیمیا اند وثمره کیمیا گری...

اگرجعل پول باعث بی نظمی بازار وکساد ثروت ملی می شود؛

اگرجعل سیخ وسمنت باعث فروریختن عمارتها وکشته شدن هزارها انسان می گردد؛

اگرجعل کود کیمیاوی سبب عدم رشد زراعت می گردد؛

اگرجعل پودر باعث کم کیفیتی درشستشوی کالا می شود؛

اگرجعل تیل باعث ازکارافتیدن ماشین موتر می گردد؛

اگر.... اگر....

جعل دین بدتر وننگین تر وزیان آورتر ازهمه این صدمات وکشنده تر ازهرمرگ موش است.

چرا هر هرزه وبی مایه به عنوان دین در بازار عرضه می شود؟ تلاش صورت می گیرد تاهیچ اندیشه وتفکری دربستر جامعه رشد نکند وهمان خیمه شب بازی درباریان یگانه مواد وپاسخگوی نیازهای عصر وزمان باشد؟

سخن کسی وصدای شخصی دراین دِه شنیدنی است که دستارش هفتاد گز وسبیلش تراشیده ومحاسن اش انباشته وزبانش آمیخته با اقوال پیشوایان مذاهب وپیشگامان طریقت باشد.

تمام هم وغمش اینست که چرامردم به جماعت حاضرنمی شوند؟ موسیقی می شنوند؟ محاسن می تراشند؟ به بازار می روند؟ حقوق شوهرانشان را بجای نمی آورند؟ حجاب را رعایت نمی کنند؟ درخانه پای درجامه نمی پیچانند؟ و؟؟

جدید ترین وبزرگترین کشف هم اینست که إدرارالنبی حلال است وعلماء جانشینان انبیاء اند. وکسانی که دراین دنیا بچه (شاهد) بازی نکرده اند خدا درآخرت برایشان پسران نورسِ عارضِ عنبرنبات را خواهد داد...!

دینی که وابسته به سبیل کسی باشد وادرارپیامبرش را به تداوی بفروشد وجانشینانش را نیز شفابخش بخواند وبزرگترین اختلاف محققانش این باشد که آیاخواندن قرآن برسرقبر جواز دارد یاخیر؟ آیا درصف نماز ستون وسط صف باشد یاخیر؟ آیا درنماز رفع یدین رواست یا ناروا؟ آیا آمین بلند گفته شود یانه؟ آیا فروافتادن پاچه تنبان ازپاشنه موجب کراهیت یا ابطال نماز است یاخیر؟ آیا بعد ازنماز فرض دعای جمعی شود یانه؟ آیا همراه باامام مقتدی هم قرائت کند یاخیر؟ آیا زیارت قبر جائز است یاخیر؟ آیاتوسل مشروعیت دارد یانه؟ آیا زائر قبرمشرک است ومهدورالدم؟ یاعاصی وواجب التوبه؟

آیا ازدواج میان شیعه وسنی جواز دارد یاخیر؟ آیاشیعه کافراست یاسنی؟ آیا انکارولایت علی بن ابی طالب موجب کفراست یاخیر؟ آیا...؟ آیا...؟

برای یک فردشیعه مهمترین سوال اینست که سنی مضرتراست یا یهود؟ وبرای یک سنی مهمترین دغدغه اینست که شیعه خطرناکتراست یا یهود؟ وهردو طایفه درنتیجه به این میرسندکه یهود بهتر ازهرکدام است.

مهمترین مشغله فکری وبزرگترین مسولیت دینی متولیان دین پیداکردن راه علاج برای همین مسائل است وبس.

فاتحه رشد وانکشافش را باید خواند وبربالین اش اشک بی مهری ریخت وبخت سیاهش را نفرین فرستاد.

دینی که مبلغانش کعب الاحبار اند ودرگذرتاریخ نیز چنین کسانی برمنبرپیامبر تکیه زده وازشیپورعهدقدیم وجدید برخریداران خرفهم روایت فروخته ودرایت به خرچ داده اند ومی دهند، بیشترازاین نمی شود انتظار داشت وتوقع ایده آلی را درسرپروراند.

ازچنین جماعتی وچنین اندیشه ای چه ساختنی است؟

مساجد وخانقاه ها را انباشته ازاسطوره وتخیل واهی ساخته وانبار دینداری را ازیک مشت بارگردن ها متراکم ساخته اند.

ذهن مجتهدشان به این می اندیشد که چگونه وازکدام طریق باید بررقیب غلبه حاصل کند؟

باتردستی تمام چهره مخالف خودرا مخدوش بسازد؛ برای این کار ازهیچ تهمت وبهتانی نسبت به همدیگر فروگذارنمی کنند...

اسلام زمانی پیروز است ورایات آن به اهتزار درآمده که زنان درخانه هاشان ساکن باشند وفرمان شوهران برند وامور منزل بجای آورند. مردان همگان به جماعت حاضرشوند ودستار برسرکنند وسبیل بتراشند ومحاسن بگذارند دست بوس علمای خود باشند ودست خیربه پیشوایان دینی ومدارس ایشان داشته باشند.

باانجام این کار مسولیت ازایشان برداشته شده وامربه معروف بجاآمده ودینداری گسترش یافته واسلام حاکم برجهان است!

این که دربازار چه می گذرد ونرخها تاکدام میزان ستمکارانه است وجمعی دامن برزده اند تاهرچه توده دارد بلوشند وبتراشند وبقاپند وحاکمان دست براَلاّشه تماشاگران اند وفقط اکتفابرستاندن سهم خود می کنند....

این که ثروت ملی درچه وضعیتی است وذخایر نفت وگاز ومعدنیات ما درچه حالی قرار دارند وتاراجگران برای سالم به دست آمدن آن درپی چه تزویری اند وچه کسانی این بار آسیاب خودرا باخون ملت، نه بلکه باقوتِ خون، می چرخانند...؟؟

این که جهان درچه وضعیتی است ومسلمانان درکدام مغاره زندانی شده اند وکشورهای اسلامی به چه کاری مصروف اند...

این که غرب اینبار نقشه را روی کدام کشوراسلامی متمرکز ساخته وبرای ذخایرکدام کشور مرغ تروریست خودرا بدانجا می اندازد وبه بهانه مبارزه با تروریزم حمله خواهد کرد...

این که وحدت امت اسلامی درچنین زمانی مهم است؟ یاتفرقه بپاخاسته ازجانب مزدوران استعمار... به کجا مارا خواهدکشانید؟

این که ماکیستیم واینجا کجااست وبه کدام سو درحرکتیم؟ ...

این که چالشهای امروز وفردای ما چیست؟ وچه باید کرد؟

ازکلنجارهای پیش پاافتاده ایست که خدا لزوم فکرکردن به آن را ازما برداشته وهیچ مسولیتی دراین قبال متوجه ما نیست!

بی توجهی ونامهربانی مردم را نسبت به دین همیشه در دامان عفیف عقل واستدلال بسته وفیلسوف وفلسفه را ازتیغ تکفیر وتحریم خودکشیده اند.

موسیقی وتلویزیون وهنرنمائی وهنرمندان ازدشمنانِ دیگرِ مبلغان رسمی دین شده اند؛ شنیدن موسیقی ودیدن همه اینها- به جزصدای منبرنشین- کاملا حرام وطرفدارانشان محکوم به فسادفی الارض قلمداد می شوند.

بی خبرازاین که صدای خشن وآهنگ دلخراش ایشان است که زیبارویِ شوخِ دلجویِ عنبربویِ کمرمویِ مودرکمرِ مسلمان شدة ترسا را دوباره ترسا می سازد وپشت براسلام می گرداند وازگذشته خود وگذشتگان این دین متنفراست وازشنیدن نامش دل بد می شود وصدقه نجات ونذر سرگشتگی می پردازد.

 

                 گرتوقرآن براین نمط خوانی        ببری رونق مســلـــمانی

                                                                                سعدی

آهنگ دعوت، چنان دلخراش، سیمای دعوتگرچنان بی جاذبه، موضوع فراخوانده شده آنقدر تکراری یا ابتدائی یا تاریخ مصرفش گذشته ویاهم بدرد نیازموجود نمی خورد؛ روش فراخوانی چنان کلاسیک وخشن؛ مجلس برگذار شده چنان سرد وبی آهنگ، راه فراخوانده شده چنان بی رهرو که اگربیم دوزخ وعذاب قبر ونهیب اژدها وگرز ملائک نباشد بی هیچ اغراقی احمق ترازاو پیدانخواهید کرد که دقیقه ای ازفرصت خودرا برای شنیدن چنین مزخرفاتی به هدردهد.

برای چه نمی خواهند خودرا تغییردهند؟ چرا آماده نیستند تاعقلانیت درجامعه استحکام بخشیده شود؟ دلیل این که همیش ازتعقل فرار می کنند درچیست؟ چراتیغ آخته ایشان همیشه درحلقوم تجدد خواهی است؟

اینها ازموقف وموقعیت خود درهراسند، بیم این را دارند که داستان شوهرکور ودختر کریه المنظر نشود.

دختری باکابین را به مردی اعمی به ازدواج دادند؛ ازقضا طبیبی پیداشد که دوای درد را باخود داشت؛ اما ولِیِّ دختر آماده نشد تا داماد خودرا تداوی کند، ازاو پرسیدند که چرا ازتداوی سربازمی زنی؟ او گفت: می ترسم که اگردامادم بینا شود دخترم را طلاق ندهد!

گسترش علم وعقلانیت مهارتقلید وخرافه واوهام را گسسته ودامن اسطوره پراکنی را برچیده وتوسل وتبرک را تهی می سازد.

دیگراین تروشرویان تلخ گفتار، بدخویان مردم آزار وگداطبعان نا پرهیزگار ازبام تجارت به زمین حقارت کشانیده شده ومچ تزویرکاران گرفته وجادو وجمبل شان ازکار می افتد.

دیگردکانی وجود ندارد که خاک برچشم مردم بزنند وازتن سر وازکیسه زر ببرند وشعبده بازی ادامه دهند.

پیچیده ساختن متون دینی دست نیافتنی جلوه دادن محتوای قرآن وفراتر ازتور عقل دانستن، لزوم تقلید وتعیین مرجعیت، ترسیم القاب وعناوین از ابزار های مهم این بازی پردرآمد است تا دینداری ودین پروری...

منابر وتریبون های دعوتگری عمدتا محلاتِ تبلیغِ ترس وهراس ازخدا وبیم عذاب او وخوف از پس پرده است.

خدایی خونخوارتر، جبارتر، خودخواه تر، ستمگرتر، بی مبالات تر، ذلیل تر، مسخره تر، بزدلتر وفرومایه تراز این ندیده ام که آبروی خودرا درپرده بی آبرویی دیگران، عزت خودرا درپناه بی عزتی دیگران، قدرت خودرا درفلاکت دیگران، عظمت خودرا درذلت دیگران، شرف خودرا درفرومایگی دیگران، غنای خودرا در فقردیگران، وبی نیازی خودرا درمستمندی مستمندان بجوید وبازهم مباهات کند ودم ازرحمت ورأفت وعزت وقدرت وثروت وشهرت وشوکت وشهامت وایثار واقتدار بزند...

بیچاره ترازاو، فرومایه ترازآن موجودی، نیازمند ترازچنان خدایی، مفلوک تر ازچنین قدرتی وبی بنیانترازاینگونه شوکتی وفرسوده تراز این چنین تذکره ای درکل هستی ندیده ام... وهزاربار برائت خودرا ازداشتن رابطه ای باچنان جانوری اعلان می دارم ونفرینش را به جان می خرم ازاین که خرباشم وخرترازخودرا سواری دهم...

درحالی که عزت درلطف است وقدرت درسماحت است وغرور درفروتنی است وشجاعت درپایداری است وکرامت دربزرگواری است وآبرومندی در آبرو براری است وغنا درعزت نفس است و شهرت درگمنامی....

 

 

 

 

راست گفت آنکه گفت:«خدامرد

خدای کنه پرستِ اُمُّلِ خمودِ جمود.

خدای مفلوک وبیچارة مستمند.

خدای دشمن هنر ولبخند وشادی...

خدای دشمن وحدت وهمدلی وهم آوائی...

خدای دشمن صلح وامنیت...

خدای مستبد وستمگر...

خدای فتنه انگیز واستفاده جو...

خدای بی بیباکِ سفاکِ بی آزرمِ ستمگرِ قلدر...

خدای فاشیستِ متهتک...

خدای گرزبدستِ چنگال به دندانِ دیوصفت...

خدای اوهام پرستانِ درمانده ودغلباز...

خدای زور داران و زرپرستان و تزویرکاران...

خدای نالایقان وشکم باره  گان وتن پروران...

خدایی که لایق ریش مارکس وسبیل نیچه وقیلون راسل بود...

خدایی که کشتن بیگناه را جهاد وترویج دانش را فساد می دانست ...

خدایی که بادستان آذرساخته شد وبا طوفان مکسی برباد رفت ...

خدایی که منطقش درپاچه شلوار گره خورده وعقلش فراتر از زنخ اش کارگرنیست...

خدایی که ازاشک وغم ودرد واندوه دیگران لذت می برد...

خدایی که باکشتن بیگناهان بهشت عطا می کند وباتخریب مکاتب ماجور می دارد...

خدایی که بدهنران وبی هنران را ستایش می کند وهنرمندان رانکوهش...

خدایی که خود خلاقیت ندارد و از ابداعات دیگران حسد می برد...

 

 

 

راست گفت آنکه گفت:«دین افیون ملتها است»

دینی که توجیه گرستم وبازوی ستمگرباشد...

دینی که ترویجگرخرافه واوهام است...

دینی که فروشنده کسالت وتنبلی است...

دینی که نه بدرد اینجا بخورد ونه هم درآنجا ازاو کاری ساخته شود...

دینی که طرفدارانش را ذلیل وهم پیمانانش را عزیز بدارد...

دینی که کشت تریاک را مباح وتعلیم دختران را حرام بداند...

دینی که دفاع ازکشور را گناه واستعمار واستحمار را جهاد بخواند...

دینی که خون هزاران بیگناه با تیغ آن ریختانده و تنی بی دفاع ازپای درآورده شود...

دینی که انتحار را درمسجد توجیه کند...

دینی که محبت ولبخند را مکروه ونفرت را ممدوح داند...

دینی که درپوستینش جز ترس وهم وخوف وخرافه نباشد...

دینی که اصلاحی دراو نباشد...

چنین خدائی مرده وچنین دینی افیون ملتها است؛ هیچ کدام این دو به درد ملتها نخورده اند ونخواهند خورد، مردن ایشان بهتراست ازاین که زنده باشند وزنگ خوانخواری بنوازند وچنگ درندگی بیارایند و دست ستمکار را قوت دهند؛ ادای شکر ازمرگ ایشان برفقرا واجب وبرعلماء لازم آید.

 

  ازقدیم فرهیختگان گفته اند:

                        ظــالـمی را خفتـه دیـدم نیمـروز

                      گفتم این فتنه است خوابش برده به

                                             وآن که خوابش بهتراز بیداری است

                                             آن چنـــان بد زندگـــانی مرده به

                                                                                                                 «سعدی»

مرگ چنان خدائی و دود شدن چنین دینی وبه هوارفتنش هزار بار سود مندتراست نسبت به زندگی وپایداری وبقایش درگیتی...

اما خدائی که تبر دردست ستمگر وشمشیر دردست زنگی ندهد وطبقه را چاق نسازد وجنسیت را اولویت ندهد ونژاد را برتری نبخشد وجغرافیا را امتیاز ندهد وثروت را شخصیت نسازد، وبند دربندآزادی نیاندازد ومهار اراده را مقید نسازد، چنین خدائی را هیچ خردمندی مرده نخوانده و روش زندگی اش را افیون نخواهد دانست.

 

کـیست کــه اوبندة رای تونیست؟

کیست که اومست لقای تونیست؟

                                     لعل لبی کــو، که زکان تونیست؟

                                     محتشمی کو، که گدای تونیست؟

متصــل اوصــاف توبـاجــانهــا

یک رگ بی بند وگشای تونیست؟

                                     چشم که دیده است؟ دراین باغ کون

                                     رقص گــلی کــان زهوای تونیست

                                                                       مولانا

ویا:

 

                همـه را بیازمودم، زتو خوشترم نیـامد

                چوفروشدم به دریا، چوتوگوهرم نیامد

                                          سرخُنب هاگشودم، زهزار خم چشیدم

                                         چوشراب سرکش تو، به لب وسرم نیامد

                                                                            مولانا

 

کی بمیرد آن خدائی که درهستی من گره خورده وبود ونبودم در اوتنیده شده است؛ با اومی بینم ومی شنوم وراه میروم؛ او بامن است، درخلوت وجلوت؛ نه درآسمانها، نه درعرش، نه درنهانخانه وحرمسرا، او درهمینجاست، درهمه هستی در رگ رگِ وجودم...

    

 غیرعشقت درزمین جستیم نیست

 جزنشانت همنشین جستیم نیست

                      بعدازاین برآسمان جوئیم یار

                      زانکه یاری برزمین جستیم نیست

  چون خیــال ماه نو ای بی خیال

  تابه چرخ هفتمین جستیم نیست

                        بهـترآن باشــد که محو اوشویـم

                        کزدوعالم به ازاین جستیم نیست

                                                             مولانا

 

کـارنـدارم جـزاو، کــارگه وکـارم اوست

لاف زنم لاف لاف، زانکه خریدارم اوست

                          پربـه ملک برزنم، چون پروبالــم ازاوست

                         سربه فلک برزنم، چون سرو دستارم اوست

                                                                     مولانا

چگونه بمیرد آن خدائی که درکشتی بانوح، درآتش با ابراهیم، درصندوق باموسی، درصلیب با عیسی ودرغار با محمد بود؟

خدائی که مهربانتراز هرمادر؛ مشفق ترازهردایه؛ آگاه ترازهررفیق، دانا ترازهرطبیب؛ صادقتراز هرصَدیق...

خدای کریمِ عادلِ همدم ودمساز؛ جوادِ ستارِ غفارِ بی نیاز؛ بخشندة غیورِ بی انباز...

 

 

خنک آنـدم که نـشیـنیم درایوان من وتو

به دونقش وبه دوصورت، به یکی جان من وتو

                                            اخـــترانِ فلــک آینــد به نظارة ما

                                            مه وخور را بنمائیم بدیشان من وتو

طوطیان فلکی جمله شکرخواره شوند

درزمانی کـه بخندیم بدینسان من وتو

                                         رنگ باغ ودم مرغان بدهد آب حیات

                                         آن زمانی که درآئیم به بستان من وتو

 

من وتو بی من وتو جمع شویم ازسرذوق

خوش وفــارغ زخرافات پریشان من وتو

                                        این عجب تر که من تو به یکی نقش اینجا

                                        هم دراین دم به عراقیم وخراسان من وتو

                                                                            مولانا

دینی که برای رهانیدن از بند استبداد وشکستاندن قیدهای قومیت ونژاد وزبان وطبقه آمد و عمر وعلی وبلال وابوذر وسلمان وعمار وصهیب تربیه کرد وهرکدام را ازکجا تا به کجا قرب بخشید وبرای توده مردم رسم حق طلبی وسزای حق تلفی را آموخت وشاهزادگان و شاهزدگان را دریک ترازو گذاشت وذی حق را یاری رساند؛

 دینی که دستهای شکسته وپاهای بسته ولبهای دوخته ودلهای سوخته واشکهای ریخته وچشم های گداخته را دوباره التیام بخشید وبه مداوا پرداخت وقدرت استقامت وثبات را زنده ساخت.

دینی که رسم عاشقی ودلدادگی را درمیدان آزمون در زیدبن دثنه ودرگردنه فراق درمولانای بلخ مجسم ساخت وتجلیل ازعشق را آموخت.

کجا وچرا بمیرد؟ مگرفرزانگان وفرهیختگان وفرهمندان عالم درپی این نبودند ونیستند که عدالت درجهان همگانی شود وفضیلت درنفوس استقرار پیداکند وصاحبان حق به سهم خود دست یابند وجهان دریک آرامش روحی وامنیت جسمی بخرامد؟

 



32432

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

فریادهای که درطول قرنها تحول عظیمی را بوجودآورده،صدای که پژواک آن ملتهارا به حرکت واداشته وملت مرده ای را زنده کرده ودرصحنه حیات سیاسی ،اجتماعی،فرهنگی و... مردم را یاری رسانده که اینک این صداهاباید ازحنجره تکنالوژی عصری برآید تاکه روزی جهان مرده بیجان را شاید متحول کند این وبلاگ فریادی است که درد های معنوی ومادی مردمی را حکایت کننده است،شماهم باماهم صداشویدتاببینیم که چه خواهدشد بااحترام:علی دانشگاه کابل
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سايت متعلق به دانشجويان ومردم ولسوالي پنجاب ولايت باميان و آدرس alizaferyosufi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 147
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 147
بازدید ماه : 292
بازدید کل : 47439
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



در رفاقت رسم ماجاندادن است هرقدم صدقدم پس دادن است هرکه برماتب کند جان می دهیم نازاورا هرکه باشد می خریم